به ویژه این که سایر نمایندگان درمان های موج سوم مانند لیهی، ولز، لینهان و پاور چنین تصوری ندارد و حتی خود را در تداوم روند تکاملی درمانهای موجود می دانند (شکل آپگرید شده سی بی تی). برای نمونه ولز (2008) می نویسد نظریه و درمان فراشناختی نتیجهی نهایی پژوهش و پیشرفتهایی است که به منظور درک و درمان علمی اختلالهای روانشناختی انجام شده است. رویکرد درمان فراشناختی به دلیل نارضایتی از رویکردهای رواندرمانی موجود که ویژگیهای مهم تفکّر غیرانطباقی و عوامل کنترلکنندهی آن را مورد توجّه قرار نمیدهند، به وجود آمده است.
درمان فراشناختی، به دلیل اینکه تفکّر را تغییر میدهد، نوعی شناخت درمانی محسوب میشود. امّا از لحاظ بنیانهای نظری و مفهومی، ارائهی مدلهای ویژهی اختلال، تأکید بر فرایندها و دانش فراشناختی و بسیاری از تکنیکهای مورد استفاده، با درمان شناختی تفاوت عمدهای دارد. تجربهی استفاده از درمان فراشناختی در مورد اختلالهایی مانند اضطراب فراگیر، افسردگی، اختلال استرس پس از آسیب، اختلال وسواسی- اجباری، هراس اجتماعی و اضطراب سلامتی نشان میدهد که این نوع درمان تأثیر عمده و سریعی دارد. تمرکز بر سبکهای پردازش، تجربهها و باورهای فراشناختی، گزینههای جانشینی برای روشهای سنّتی رویارویی مکرّر و بلندمدت فراهم ساخته و محتوا و اعتبار شناختهای معمولی را زیر سؤال میبرد (ولز، 2008).
پاور (2010) بنیانگذار شناخت درمانی هیجان مدار دلیل ظهور این درمان را چنین توصیف می کند: در آغاز قرن بیستم، روانشناسی در پی یورش مشترک رفتارگرایی آمریکایی و روسی، روح خود را از دست داد. در دهه 1950 روانشناسی حداقل ظرفیت خود برای فکر کردن را به دست آورد و روانشناسی شناختی در سمپوزیومی در موسسهی تکنولوژی ماساچوست، در 11 سپتامبر 1956 متولد شد. رشد و توسعهی بعدی علوم شناختی، روانشناسی و بسیاری از حیطه های نزدیک به آن مانند زبانشناسی، مردم شناسی، فلسفه و هوش مصنوعی را در برگرفت. قطعاً، میتوان به علم شناختی و درمانهای شناختی- رفتاری به خاطر سودمندیهایی که برای حوزههای آکادمیک، درمانگران و مراجعان به ارمغان آوردهاند، تبریک گفت. اما متأسفانه یک چیزی در این گامهای بلند رو به جلو، از قلم افتاد و آن هیجان است.
متأسفانه در 20 سال گذشته این موضوع به خوبی روشن شده است که شناخت کافی نیست. بیشتر کارهایی که ما انسانها انجام میدهیم، توسط هیجان برانگیخته میشوند. فهرست کارهایی که ما به دلیل هیجان انجام میدهیم، بی پایان است. هیجان دائماً با ما است و ما را در جهت هدفمان هدایت میکند. نظام هیجانی، دارای کارکرد خوب، هدایت و حفاظت میکند، هیجانها ده فرمان دنیای روانشناختی هستند. اما مانند هر سیستم نیرومند دیگر، سیستم هیجان نیز میتواند از کنترل خارج شود.
هیجان و شناخت (مانند تفکر و احساس) به طور صمیمانه و جدا نشدنی به هم گره خوردهاند (پاور و داگلیش، 2008). همان طور که هر ارابهای نیازمند اسب خودش است، همین طور هر سیستم شناختی، نیازمند هیجان خودش است. اسب، ارابه را به حرکت در میآورد و هیجان سیستم شناختی را. بنابراین، ما این رویکرد را شناخت درمانی هیجانمدار[1]نامگذاری کردهایم، زیرا در حالی که ما بر اهمیّت اسب تاکید میکنیم، اهمیّت ارابه را نیز تایید میکنیم و نمیخواهیم بدون آن بدویم.
پاور و داگلیش بر این باورند که مدلهای شناختی رفتاری موجود همانند سایر مدل های اختلال های هیجان فاقد نظریهی زیربنایی هیجان هستند. این نظریه پردزان معتقدند یک راه خوب برای برون رفتن از این آشفتگی، دستیابی به یک نظریهی خوب هیجان است. پاور و دالگلیش (1997، 2008) با ادغام کارهای هووارد لوینتال و کلاوس شرر (1987) و جان تیزدل و فیل بارنارد (1993) رویکرد SPAARS را ارایه کردند که پایه نظری شناخت درمانی هیجان مدار را تشکیل می دهد. بر اساس رویکردSPAARS انواع مختلف سیستمهای بازنمایی و پردازشی وجود دارند: (1) سیستم قیاسی، (2) سیستم پیوندی، (3) سیستم گزاره ای (3) سیستم مدل طرحواره ای.
کار پیشرو پژوهشگرانی مانند جان تیزدل (1983) و گوردون باور (1981)، درِ دنیای شناختی- رفتاری را برای پذیرش این احتمال که شناخت و هیجان (برای مثال تفکر و احساس) با یکدیگر تعامل دارند، یعنی گاهی حالتهای احساسی باعث میشوند که بیشتر به شیوهی خاصی فکر کنیم، همان طور که در شناخت درمانی اوّلیه، تفکّر میتواند احساس خاصی را در ما ایجاد نماید، باز کرد. مدل شناخت درمانی اوّلیه، یک رابطهی علّی خطی بین شناخت و هیجان مطرح می کند که در آن شناخت موجب هیجان میشود، امّا کارهای بعدی نشان داد که شناخت و هیجان به جای آن که نسبت به یکدیگر تقدّم علّی داشته باشند، میتوانند با هم تعامل داشته باشند. در ادامه پاور چنین می نویسد: البته ما نباید در مورد شناخت درمانی بیش از حد خشن باشیم و طوری وانمود کنیم که گویی از نقصانهای نظری مهلک رنج میبرد، در حالی که مشکلات مشابهی در سایر حوزههای روانشناسی نیز وجود دارد.
مارتل و همکاران (2011) با ارایه مدلی از فعال سازی رفتاری نوین در دورهاي كه درمانهاي شناختي- رفتاري در حال دگرگون شدن است می نویسد علاقه به رويكردهاي بيشتر رفتاري در حال افزايش است و افكار به شكلي متفاوت از درمانهاي شناختي اصلي مطرح شده توسط بك و ديگران مورد درمان قرار ميگيرند. شواهد رو به رشد مربوط به اين رويكردها، به بار اطلاعاتي ميافزايند كه پيشنهاد ميكنند فعالسازي عنصر كليدي در فرآيند تغيير باليني است و فعالسازي رفتاري بخشي از يك حركت رو به عقب بزرگتر به سمت ريشههاي رفتاري است كه در طول دو دههي گذشته مورد كم لطفي قرار گرفتهاند (مارتل و همکاران، 2010).
ديويد بارلو كه يكي از بانفوذترین روانشناسان قرن بيستم در نظر گرفته ميشود، بر ارزش يك رويكرد «يكپارچه» در درمان مشكلات خلقي و اضطرابي تأكيد ميكنند و معتقد است که فعال سازي رفتاري ميتواند به عنصر سازندهي اصلي طيفي از درمانهاي اثربخش تبديل شود و بدين ترتيب ميتواند به عنوان يك رويكرد فرا تشخیصی داراي ارزش باشد.
با توجه به این که مطلب طولانی شد از بیان دیدگاه سایر نمایندگان موج سومی می گذرم. بنابراین همان طور در بالا شاره شد از این تحولات هنوز تغییر پاردایم یا انقلاب جدی به شام نمی رسد بلکه روند تکاملی بیشتر محسوس است (هافمن، 2008 الف؛ هافمن و اسموندسون، 2008).
سوال آخر: چرا مدل های نظری و درمانی جدید در روانشناسی به وجود می آیند؟
پاسخ این سوال ساده است چون مدل های موجود ناکافی و ناکارآمد هستند، ضعف ها و محدودیت هایی دارد، نسبت خوبی بین سودمندی بالینی و نظری ندارند، نسبت هزینه – فایده مطلوبی ندارند بعلاوه به دلایل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و تجاری نیز می توان اشاره کرد. هر نظریه و مدل نظری برای تکمیل مدل قبلی یا رد مفروضه های مدل پیشین شکل می گیرد. کرسینی (2011) می نویسد همه روان درمانی موثرند و تفاوت های بارزی از لحاظ اثربخشی ندارند. به همین دلیل امروز سوال اصلی حیطه روان درمانی این نیست که کدام درمان بهترین است. بلکه سوال دقیق این است: چه درمانی، برای چه کسی و توسط کسی و در چه موقعیتی مناسبتر و موثرتر است؟
بنابراین به راحتی نمی توان درمانی را که بیش از 500 مطالعه پیامدنگر مستقل اثربخشی آن را در مورد حداقل برخی از اختلال ها نشان داده است و در برخی موارد درمان انتخابی محسوب می شود، کنار گذاشت. این یعنی محروم کردن علم از یافته های 5 دهه اخیر. در عوض می توان روند تکاملی را پیش گرفت از طریق ورود به درمانهای فراتشخیصی که بزرگانی مانند بارلو و ولز دنبال می کنند. هیچ روش درمانی برای همه مشکلات موثر نیست. اما طراحی پروتکل های یکپارچه بر اساس فرایندهای زیربنایی مشترک بین اختلال ها شاید گره گشا باشد. بر اساس این فرایند در چارچوب درمانهای شناختی رفتاری و فراشناختی مدل های فراتشخیصی در حال تکامل هستند. عناصر اصلی درمان فراتشخیصی از دیدگاه فراشناخت درمانی این ها هستند:
1.استفاده از یک مدل کلّی (عام) برای فرمولبندی موردی
2.آشنا سازی بیمار با نقش سندرم شناختی- توجّهی در تداوم مشکلّ
3.آموزش ذهنآگاهی گسلیده (DM) و آموزش توجّه (ATT)
4.متوقّفکردن نگرانی و نشخوار فکری
5.متوقّفکردن پایش توجّهی تهدید
6.متوقّفکردن مقابلههای ناسازگارانه
7.اجرای مکرّر سبکهای جدید تفکّر
در خصوص تعصب و حساسیت شما دوستان جوان نسبت رفتاردرمانی و رویکرد ACT معتقدم برخی از اصول، مبانی و فلسفه هایی که رفتاردرمانی به ارمغان آورده است هنوز در درمان شناختی رفتاری و حتی سایر روان درمانی های معاصر حفظ شده است و این خود گویای اهمیت و نقش این رویکرد در درمانهای معاصر است.
شکی نیست که رفتار درمانی به علم روانشناسی معاصر کمک بزرگی کرده است. درمانهای شناختی رفتاری از لحاظ اتکا بر اصولی مانند مبتنی بودن بر شواهد، مشارکتی بودن، هدف مداری، ساخت یافته و فعال بودن، مشکل مداری و تمرکز بر کاهش علایم، تجربه گرایی، تکلیف مداری و مبتنی بودن بر مفهوم سازی ن اصول وامدار رفتاردرمانی است. خوشبختانه همه این اصول کم و بیش در سایر رویکردهای موج سومی نیز به چشم می خورند. از طرف دیگر شناخت درمانی کمک های بزرگی به عرصه درمان و مداخلات روانشناختی ارایه کرده است. نمی توان در عصر پردازش اطلاعات زندگی کرد و شناخت را نادیده گرفت یا فقط با رویکرد اسکینری شناخت را مفهوم سازی کرد که کلی مخالف داشته و دارد و امروز همین کمک ها را درمانهای موج سومی می کنند.
بنابراین به نظر من تعصب جدی ما به یک رویکرد درمانی و نادیده گرفتن نقاط قوت رویکردهای دیگر در حیطه علم مفید نخواهد بود و باعث می شود همان انتقادهایی که باعث شکلگیری درمانهای مختلف شد، به رویکرد مورد علاقه ما وارد شود.
حرف آخر، در نهایت همه این حرفها در اتاق روان درمانی و با حضور مراجع درمانده و آشفته آن هم در جامعه ای با ویزگی های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خاص مانند ایران محک می خورد. این جا مشخص می شود این رویکردها چه قدر در عمل در رفع مشکل مراجعان سودمند است؟ و این کار مستلزم کاربست عملی حرف ها و نظریه است. به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست.
متاسفانه ما در ایران ما زود جو گیر می شویم، وقتی ایده ای تازه ای مطرح می شود بلافاصله موجی ایجاد می کنیم کما این که الان از دانشجوی لیسانس روانشناسی می پرسید رویکردتان چیست می گوید من اکت کار می کنم بدون این که مبانی نظری و مداخلات عملی این درمان خوب بفهمد. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است: روان درمانی استانداردهایی دارد، این استاندارد شامل برخورداری از دانش، نگرش و مهارت در حیطه های اساسی مانند آسیب شناسی روانی، طبقه بندی و تشخیص، ارزیابی روانی و فرمول بندی، نظریه های شخصیت و رشد، نظریه های روان درمانی و مداخلات درمانی است. پس بدون داشتن این پشتوانه بعید است فرد رواندرمانگر شود. بنابراین برای یادگیری درمانهای موج سوم آشنایی با این مبانی ضروری است. فرد باید شناخت را بشناسد تا بتواند روی فراشناخت کار کند. هیجان را بفهمد تا روی فراهیجان و راهبردهای تنظیم هیجان کار کند. باید راهبردهای اجتناب شناختی، رفتاری، هیجانی و آمیختگی شناختی و مفهوم نافعالی را خوب درک کند تا بتواند رویکرد اکت را به شیوه موثر به کار گیرد. چون در غیر این صورت هر مهندسی می تواند از درمانهای اکت یا فراشناخت و شناخت درمانی هیجان مدار شروع کند. هدف دانشگاه تربیت روانشناس است نه درمانگر شناختی- رفتاری یا اکت یا فراشناختی.
بنابراین، امیدوارم دانشجویان و اساتید روانشناسی واقع بین باشند و کمی از این وضعیت ذوق زدگی عجولانه فاصله (گسلش) بگیرند و با همان اصول درمان ACT با مسایل و چالش های علمی برخورد کنند: یعنی بدون آمیختگی شناختی، به شیوه فعالانه، متعهدانه، بدون درگیری شناختی با گذشته و آینده، و با درک و تحلیل درست موقعیت و … یعنی یک کلام با انعطاف پذیری روانشناختی که متاسفانه فقط در کتاب های هیز می خوانیم و شعارش را می دهیم ولی در رفتارهای خودمان اثری از آن نیست و بسیار انعطاف ناپذیر عمل می کنیم.
در نهایت از نظر من نسبت بسیاری از درمانهای موج سومی به موج اول و دوم، نسبت ویندوز 8.1 به 8 است یعنی نسخه کامل شده، به روز شده و کارآمدتر و امن تر که کاستی های نسخه قبلی را به خوبی پوشش داده است اما هنوز ویندوز است. البته این شبیه سازی در مورد رویکردهایی مانند اکت کمی دشوار است.
منابع
آدریان، ولز. (2009). درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی. ترجمه شهرام محمدخانی (1390). (چاپ دوم). تهران، انتشارات ورای دانش
بابایی، زهرا؛ حسنی، جعفر و محمدخانی، شهرام. (1391). تأثير آموزش مهارت نظمجويی هيجان مبتنی بر رفتاردرمانی ديالکتيک در وسوسهی افراد مبتلا به سوءمصرف مواد مطالعهی تک آزمودنی. مجله روانشناسی بالینی، 3، 41-33.
پاور، مایک. (2010). شناخت درمانی هیجان مدار. ترجمه شهرام محمدخانی و محمد درهرج (1392). انتشارات ورای دانش
خانزاده، مصطفی؛ ادریسی، فروغ؛ محمدخانی، شهرام؛ محسن سعیدیان. بررسی ساختار عاملی و مشخصات روانسنجی مقیاس طرحوارههای هیجانی بر روی دانشجویان. مجله مطالعات روانشناسی بالینی.
درگاهیان، ریحانه، محمدخانی، شهرام؛ حسنی، جعفر و شمش، جمال. (1390). اثربخشی درمان فراشناختی بر بهبود باورهای فراشناختی، نشخوار فکری و علائم افسردگی: مطالعهی تک آزمودنی. فصلنامه مطالعات بالینی دانشگاه علامه، 3، 103-81.
سلمانی، بهزاد؛ حسنی، جعفر؛ کرمی، غلامرضا و محمدخانی، شهرام. (1392). اثربخشي درمان فراشناختي در سندرم شناختي/ توجهي (CAS) و راهبردهاي نظم جويي شناختي هيجان (CER) بيماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگير (GAD). مجله علوم رفتاری، دوره 7، شماره 2،254-245.
سوفرانوف، کیت؛ دالگلیش، لن؛ کاسکی، رابرت. (1393). بدترین انتخاب: مدل شناختی برای خودکشی و خطرجویی نوجوانان. دکتر شهرام محمدخانی و قدرت عابدي. انتشارات الماس البرز.
شیخان، ریحانه؛ محمدخانی، شهرام؛ حسنآبادی، حمیدرضا. (1392). توجه معطوف به خود در درمان اضطراب اجتماعی: یک کار آزمایی بالینی کنترل شده. مجله دانشگاه علوم پزشکی مازندران، 106، 128-120.
قربانی، طاهره؛ محمدخانی، شهرام و صرامی، غلامرضا. (1390). مقايسه اثربخشي گروهدرمانی شناختي-رفتاري مبتني بر مهارتهاي مقابلهای و نگهدارنده درمان با متادون در بهبود راهبردهاي تنظيم هيجان و پيشگيري از عود. فصلنامه اعتیاد پژوهشی سوءمصرف مواد، 17، 74-59.
قهوهچی، فهیمه؛ محمدخانی، شهرام. (1391). رابطه باورهای فراشناختی، راهبردهای خودتنظیمی و هیجانات منفی با مصرف سیگار در دانشجویان. مجله علمي پژوهشي دانشگاه علوم پزشكي زنجان، 81، 102-93.
کارول، کاتلین. (1998). راهنمای عملی درمان شناختی- رفتاری سوءمصرف مواد. ترجمه عباس بخشی پور و شهرام محمدخانی (1382). تهران، انتشارات اسپند هنر.
کوئیمسيدز، کريستوس؛ رينولدز، مارتینا؛ دراموند، کولین؛ تارير، نیکولاس. (2006). درمان شناختی رفتاری اعتیاد. ترجمه شهرام محمدخانی، قدرت عابدی (1392). انتشارات دانژه.
مارتل، ک. آر؛ دیمیدجیان، سونا؛ و هرمندان، رات. (2010). راهنمای عملی فعالسازی رفتاری برای درمان افسردگی. ترجمه شهرام محمدخانی، محمد درهرج و بهزاد سلمانی (1392). انتشارات ورای دانش.
محمدخانی، شهرام و ظفر پناهی، مسعود. (1390). هیجانهای منفی و استفاده آسیبزا از اینترنت: نقش واسطهای باورهای فراشناختی. فصلنامه پژوهش در سلامت روانشناختی، 5، 46-34.
محمدخانی، شهرام؛ پورمند، نیلوفر؛ حسنآبادی، حمیدرضا. (1392). آزمون تجربی مدل فراشناختی نشخوار فکری و افسردگی در جمعیت غیربالینی. فصلنامه پژوهشهای نوین روانشناسی دانشگاه تبریز، 30، 207-185.
محمدخانی، شهرام؛ سلیمانی، حمیده و سید علینقی، سید احمد. (1392). نقش طرحوارههای هیجانی در تابآوری افراد مبتلا به اچ. ای. وی. مجله دانشگاه علوم پزشکی شاهرود، 3، 10-1.
مظلوم، مریم؛ یعقوبی، حمید؛ محمدخانی، شهرام. (1393). رابطه باورهای فراشناختی و دشواری در تنظیم هیجان با اختلال استرس پس از ضربه. مجله علوم رفتاری، دوره 8، شماره 2،113-105.
وایت، پولی و ویلیامز، تیم. (2009). درمان شناختی-رفتاری اختلال وسواسی- اجباری در کودکان. ترجمه شهرام محمدخانی، محمد درهرج و فاطمه آیت مهر (1393). انتشارات الماس البرز.
برگرفته از سایت moshaverbank.com